پانیاپانیا، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
داداشیداداشی، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره
زندگی من و بابازندگی من و بابا، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

شیرین گندمک من

خانه بهداشت اری واکسن نه

امروز باید واسه پایش دو ماهگیت می بردمت خانه بهداشت. بابا شب کار بود اضافه کار هم وایساده بود. مونده بودم چیکار کنم اخرش حاضر شدم و راه افتادم. پایشت انجام شد ولی واکسنت رو چون مسول واکسیناسیون نبود تزریق نکردن. خلاصه شانس اوردی ولی گفتن فردا ببرش کیلینیک کسایی. اونجا موقع پایش و بعدش حسابی نق زدی. شیر می خواستی ولی نه از سینه شیر می خوردی نه از شیشه. همین جوری بقلت کردم و زدم بیرون. خدا رو شکر زود اروم شدی و خوابیدی. ولی دادا کیان امروز واکسنشو تزریق کرد. راستی دیشب مامانی و خاله معصومه اومدن پیشمون.     ...
9 دی 1394

فکر کنم چشمت زدم

از همون موقع که اخرین پست رو گذاشتم دوباره گریه های شبانت شروع شدمخصوصا شب بعدش که تا ۷ صبح بیدار بودی فکر کنم چشم خوردی یعنی خودم چشت کردم. الان هم گوش شیطون کر خوابیدی. از ساعت ۲ بیدار بودی. طبق به باور قدیمی بچه ها بعد از چله زمان خواب بیداریشون عوض میشه یعنی اگه قبل چله روز خواب باشه بعدش شب خواب میشه و بر عکس شما قبل چله بیشتر طول روز رو بیدار بودی حتی واسه خودم سوال شده بود. از چند روز قبل از اینکه چهل روزه بشی خوابت به هم ریخت  کل روز رو می خوابی و کل شب بیدار. مخصوصا دیروز که کل روز خواب بودی و سر شب هم هرچی دست و صورتت رو شستم که بیدار بشی فایده نداشت. امیدوار زودتر خوابت تنظیم بشه. اخر هفته عرو...
8 دی 1394

انگار همه چیز ارومه

سلام عزیز دلم  دیشب وپری شب بلاخره بعد از تقربیا یک ماه بیقراری اروم خوابیدی. البته تا ۱۲ بیدار بودئ و از اون ور هم ۵ صبح بیدارباش می زدی. اصلا اشکال نداره همین که گریه نمی کنی به دنیا می ارزه. این چند وقت خوب شبر نخوردی و حسابی گریه کردی واسه همین خوب وزن نگرفتی. امید وارم زود توپول شی. چند روز دیگه ۲ ماهت کامل میشه ولی هنوز ۵ کیلویی اون هم با لباس. شبا با فیبر پاهات رو می بندم تا صاف شه ولی توی وروجك از بس لگد می زنی بازشون می کنی.کاش زودتر پاهات هم خوب شه. چون هر بار می بینموشون دلم خون میشه.   این. اولین عکسیه که ازت گرفتم عاشقشم.   ...
5 دی 1394

باز هم دکتر باز هم گریه

سلام پانی جونم الهی فدات شم که این چند وقت کلی اذیت شدی این روزا یا خواب بودی یا گریه می کردی. طول روز معمولا خواب بودی و از سر شب تا ۵ صبح بیدار بودی و گریه. مخصوصا که داداش بابا هم سرما خورده بودن و کار من دوچندان. حسابی کم اودم مخصوصا تو اشپزی. چهار شنبه دوباره بردیمت دکتر. این بار یه قطره جدید برات تجویز کردی که فکر کنم تاثیر داشت اخه دیشب گریه نکردی و الان هم توی یه خواب نازی. شب یلدا همه خونه بابابزگ جمع بودن مخصوصا اینکه عمو اینا واسه اجی زهراکه تولد گرفته بودن شما هم حسابی از خجالت همه در اومدی. حسابی عصبی شده بودم به خصوص که هر کی یه تجویزی داشت برات. دلم نمی خواست اونجا باشم ولی ...       ...
4 دی 1394
1